پر میگیرم از شادی و
پا میکوبم بر شنها
دلم میخواهد گرمت کنم با دستهایم
و برقت بیندازم با ماسههای ساحل
تو میخواهی بدرخشی
برای همین
مرواریدی میشوی توی دستهای من
بیا تا برایت بگویم
افسانهی یک ماهی را در اعماق دریا
و در میان دستانم تابت بدهم
دور از سیاهی توفان
و لالایی برایت بخوانم
برای یک خواب آرام
اگر تو یک صدف باشی...
- هرکسی
سعیده موسویزاده:
جوجه آب و دانه خورد
«قدقدا»
مرغ هم
گندم و جوانه خورد
بلبلی «ترانه» خواند
چشمه چشم باز کرد
جوی کوچکی به پای بوتهای کشاند
گل شکفت...
هر کسی
با زبان بیزبانیاش
شکر گفت
نظر شما